ستیا جونستیا جون، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 16 روز سن داره

«مادرنوشت»

جرعه بیست و سوم

دختر قشنگم امروز 36 هفته و 4 روزمونه . دیگه داریم آروم آروم نزدیک می شیم به روز موعود . من که خیلی خوشحالم . فکر کنم چرخیدی و سرت به سمت پایینه چون شکمم اومده پایین تر و البته حرکاتتم کم تر شده چند روزه یعنی تکون می خوری ولی حرکات موجی نداری. یک هفتس که دارمهر روز سوره انشقاق و می خونم می گن ماه آخر واسه راحت تر شدن زایمان بخونی خیلی خوبه. حتی لحظه زایمان هم زیر لب تکرار کنی. راستی یک خبر غیر منتظره  من که خیلی خوشحال بودم و فکر می کردم حتماً طبیعی شما رو میارم بیرون دکتر هفته پیش بهم گفت که دخملت تپل مپله خیلی و شاید تا آخر بارداریت بالای 4 کیلو بشه و نتونی طبیعی زایمان کنی!!!! منو بگو   همین طوری موندم! حالا معلوم نیست که ...
30 آذر 1392

جرعه شانزدهم

فرشته نازنین من ! سلام    دلم واسه نوشتن برات خیلی تنگ شده بود آخه خیلی وقته که واست ننوشتم عزیزم.  دخترم ما الان 25 هفته و 2 روزمونه نصف بیشتر راهو با کمک خدای بزرگ طی کردیم ایشالا 15 هفته باقی مونده رو هم به خوبی طی کنیم .  این چند هفته که واست ننوشتم خیلی اتفاق های خوب افتاده . من دفاع کردم و فارغ التحصیل راحــــــــــت شدم و فقط به شما فکر می کنمو بس. هر چند که خیلی این چند روز اذیتت کردم کلی پله بالا و پایین رفتم تا امضا بگیرمو کارای فارغ التحصیلیمو بکنم . البته همه که شما رو می دیدن کلی کمکم می کردن و کارامو راه می انداختن. البته بابای مهربونت هم خیلی خیلی کمکم کرد با هم یک هفته سمنان بودیم 3 روز وسطش هم رفتی...
18 آذر 1392

جرعه پانزدهم

دختر نازنینم سلام . ما الان 20 هفته و 4 روزمونه.خدا رو شکر نصف راهو به سلامتی طی کردیم .فکر کنم حالت خوب خوب باشه چون تکون های شیرینت بد جوری خبر از وجود سالمت به من می ده و این فکر به ذهنم می رسه که چه قدر واسه اومدن به این دنیا  ذوق و شوقی داری .  دختر نازم این عکس شماست توی هفته 18 بارداری زمانی که جنسیت شما مشخص شد که  یک دخمل نازید. تقریبا دوفته پیش.   عکس سمت راست نیمرخ سر و بالاتنه شماست ولی عکس سمت چپ رو نمی دونم. 2 ، 3 روز پیش واسه کارهای قبل از دفاعم با خاله شیوات ، دوست خوبم به سمنان رفتیم .اون هم با قطار . قبلش خیلی استرس داشتم چون از زمان بارداریم دیگه سمنان نرفتم و می ترسیدم نکنه اتفاقی واست بی...
18 آذر 1392

جرعه بیست و دوم

عزیز مامان ، امیدوارم حالت خوب باشه. امروز 34هفته  و یک روزمونه ! دقیقاً 40 روز دیگه تا زمینی شدنت مونده. هوا پاییزی و یکم سرده ولی  دلچسب. دو سه روزه که به زور می رم بیرون و پیاده روی می کنم حدود نیم ساعت . خیلی خوبه باعث می شه که تنبلی و بی حالیم کم بشه و سرحال و با نشاط باشم. امروز ساک بیمارستانتو بستم. هرچند که می دونم زوده ولی مامانم و اطرافیان می گن باید سک بیمارستانت آماده باشه شاید فرشتمون زودتر خواست بیاد. حدود 4 روز دیگه ماه هشتم بارداریم تموم می شه و وارد ماه 9 می شیم . امروز رفتم واست پوشک گرفتم اسمشو واقعا نمی دونم چیه پمبرز می گفتیم ما قبلاً ها که اشتباه بوده اسم یک مارکه . روش نوشته پوشک کامل بچه که شماره 1 شو خریدم ...
18 آذر 1392

جرعه بیست و یکم

دختر عزیزم ما امروز 33 هفته و 5 روزه که با همیم. روز ها خیلی زود می گذرن ، علتش هم شیرین و زیبا بودن این روزهاست. در این روزهای زیبای پاییزی توی پوست خودم نمی گنجم انتظار اومدنت خیلی شیرینه مامان جان. اصلاً واسم خسته کننده نیست نمی خوام این روزها تموم بشه چون مطمئنم بعد ها حسرت این روزهای قشنگو می خورم . دوست دارم همین ساعت های 33 هفتگیتو ! دوست ندارم بزرگ بشی می خوام از لحظه لحظه های بودنت لذت ببرم. بزرگ شدنتو رشد کردنتو ، کامل شدنتو ببینم . هیچ لذتی بالاتر از مادر بودن برای من نیست ، مطمئنم اگه دکترامو می گرفتمو استاد دانشگاه هم می شدم اینقدر کیف و حال نمی کردم که الان از وجود تو نصیبم شده !  حالم مثل همیشه خوبه! روند رشد وزنم کمتر...
18 آذر 1392

جرعه نوزدهم

سلام عشق مامان . 28 هفته شدیم به لطف خدا . نمی دونم چرا این قدر زمان داره به سرعت می گذره نه به اولای بارداریم که یک ثانیه اش هم دیر می گذشت نه به یکی دو ماهه که تغییرات و رشد زیادی در شما می بینم و هفته ها به سرعت می گذره . گاهی می ترسم که نکنه این دوران شیرین بارداریم این قدر زود بگذره و تموم شه و من استفاده نکنم و ترس از این که من از مسئولیت نگهداری از شما بر نیام ، باورم نمی شه که ایشالا دو ماهو نیم دیگه تو بغلمی . خیلی حس عجیبیه ستیا جون. یکی دو هفتست که لگدهات قوی شده و شیرین تر گاهی حس می کنم پا یا دستتو می کشی و یک قسمت از شکمم تیز می شه خیلی خنده دار گاهی وول می خوری و می لرزی مثل یک ماهی کوشولو. تخت و کمدو خیلی از وسایلتو خریدیم...
18 آذر 1392

جرعه هفدهم

سلام دختر نازم . خواستم خیلی زود این خبر خوبو بنویسم . بالاخره من و پدرت به نتیجه رسیدیم و اسم نازنین شما بعد از ماه ها جستجو انتخاب شد. و اون هم اسمی نیست جز نام  « ستیــــــــــــــــــــــــا».  یکی از دلایل انتخاب این اسم یکی کمیاب بودنشه و کوتاه بودنش. و البته معنای قشنگی که هم به فارسی و هم عبری و هم اوستایی که داره و از همه مهمتر به خاطر این که از القاب خواهر امام رضا، حضرت معصومه هستش و این که من خیلی امام رضارو دوست دارم و بهش ارادت خاصی دارم بوده. امیدوارم تو هم مثل حضرت معصومه بانویی بلند مرتبه و پاکدامن باشی و صفات خوبشو مثل اسمت بتونی کسب کنی . دوست دارم کمی با این ...
18 آذر 1392

جرعه چهاردهم

سلام گل مامان  الان 18 هفته و 6 روزتو و فردا وارد هفته 19 می شیم. اومدم بگم که بالاخره دیشب ما فهمیدیم که شما چی هستید؟ بله بله شما دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر ناز منید! اگه بدونی چه قدر خوشحال شدم وقتی شنیدم دخملی . الهی قربونت بشم من. اصلا از دیروز 1000 برابر عاشقتر شدم. تکون هم که می خوری و دل ما رو همش می بری! دختر 16 سانتی متری من. چه بدن خوشکلی داشتی مامانی  . بابات که داشت از ذوق مرگی میمرد هر دو فهمیدیم که هردومون دختر بیشتر دوست داشتیم واسه بچه اول ولی به روی خودمون نمی آوردیم.  نفس منی دختــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ...
18 آذر 1392

جرعه سیزدهم

سلام عزیز دلم. الان در 18 هفته و 2 روزگی هستیم. داری کم کم بزرگ می شی ها . این لحظه ها مثل برق می گذره  حیف آخه می گن باید قدرشو خیلی بدونم اما نمی دونم واقعا ازش استفاده می کنم یا نه . نمی دونم چرا قبلا بیشتر باهات حرف می زدم الان یک هفتست که خیلی باهات صحبت نکردم با این که داره شنواییت دیگه تکمیل می شه. تصمیم دارم برم برات کتاب قصه بخرم و هر شب برات بخونم قرآن رو هم مرتب تر برات بخونم الان از ماه رمضون دیگه همه چی تعطیل شده. توی یک وبلاگ نوشته بود که یک حدیث داریم از پیامبر که خوندن سوره الذاریات زایمانو آسون تر می کنه وسوره العصر نی نی رو با صبر و تحمل می کنه.  راستی جواب آزمایش غربالگریت اومد گلم خیلی سالم بودی تازه دکترت...
18 آذر 1392